-
ضد حال
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 22:10
ضد حال یعنی... ۱ -با ماشین بابا جریمه شدن! ۲-مانتوی دلخواهتو با کلی بدبختی بخری روز اول گیر کنه به صندلی پاره شه! ۳-صبح زود بری سر کلاس استاد نیاد! ۴-یه جلسه سر کلاس نری فقط همون جلسه استاد حضور غیاب کنه! ۵-عروس خانم سر سفرهی عقد بگه نه! ۶-با بهترین لباس داری میری عروسی.۱۰متری خونهی عروس ماشین رد بشه هرچی آب هست...
-
کوچه
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 21:43
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خبره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانهی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو...
-
کمترین فایدهی عشق
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 21:22
راز این داغ نه در سجدهی طولانی ماست بوسهی اوست که چون مهر به پیشانی ماست شادیم که در سنگدلی چون دیوار باز هم پنجرهای در دل سیمانی ماست موج با تجربهی صخره به دریا برگشت کمترین فایدهی عشق پشیمانی ماست خانهای بر سر خود ریختهایم اما عشق همچنان منتظر لحظهی ویرانی ماست باغ پیغام رسان من و او خواهد بود گر چه خود...
-
تهمت آبرو
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 21:13
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی کو رفیق رازداری کو دل پرطاقتی شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد مست شد غنچهای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت کاش بر...
-
نیایش
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 16:23
خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان میشوی از قصهی خلقت از این بودن از این بدعت خداوندا نمیدانی که انسان بودن و ماندن در ایندنیاچه دشوار است چه زجری میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.
-
پرنده
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 16:11
توی یک جنگل تن خیس کبود یه پرنده آشیونه ساخته بود خون داغ عشق خورشید تو سرش جنگل بزرگ خورشید رو پرش تو هوای آفتابی روی درختا میپرید تنشو به جنگل روشن خورشید میکشید تا یه روز ابرای سنگین اومدن دنیای قشنگشو بهم زدن هر چی صبر کرد آسمون آبی نشد ابرا موندند هوا آفتابی نشد بس که خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید یه دفعه...
-
تفاوت حادثه با فاجعه:
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 16:50
حادثه یعنی مادرشوهرتو بندازی توی آب! فاجعه یعنی ببینی مادرشوهرت شنا بلده!!
-
نهنگ دوست
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 16:45
دوستی به من یک نهنگ هدیه داد یک نهنگ غول پیکر نجیب یک نهنگ مهربان سادهی نجیب یک نهنگ را ولی کجا میشود نگاه داشت توی حوض و تنگ که نمیشود نهنگ را گذاشت هیچ جا نداشتم آخرش نهنگ را توی قلب خود گذاشتم جا نبود تنگ قلب کوچکم شکست زیر رقص بالههای آن نهنگ مست سالهاست تنگ قلب من شکستهاست و این یادگاری قشنگ دوست است هیچ کس...
-
اثباتی قشنگ!
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 16:27
انسان=خواب+خوراک+تفریح+کار الاغ=خواب+خوراک پس انسان=الاغ+کار+تفریح و بنابراین انسان-تفریح=الاغ +کار و به عبارت دیگر انسانی که تفریح نداره=الاغیه که فقط کارمیکنه!!
-
خاطرات فرشتهی کوچولو
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 19:32
نمیدونم باید بگم یا نه!ولی دلم میخواد که بگم تا شما بیشتر منو بشناسید! از اون جایی که من دخترخیلی شیطون و بازیگوشی هستم مسلماْ در مدرسه شیطنتهای فراوانی کردم! وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم شیشهی دفتر مدرسه رو شکوندم!! کلاس سوم راهنمایی که بودم در عرض یک هفته سه بار از کلاس بیرونم کردن! یه بار معلم شیمی منو برد پای...
-
شعر
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 19:16
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این خانهی ویرانه ندارد دل را به کف هر که نهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد گفتم:چه کنم تا تو در این دام بیفتی گفتا:چه کنم دام شما دانه ندارد از شاه و گدا هر که در این میکده ره یافت جز خون دل خویش به...
-
قصهی پریشانی
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 15:19
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم تنهایی من گوش کنید قصهی بیسروسامانی من گوش کنید گفتوگوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این سوز نگفتن تا کی روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته دیوانهی رویی بودیم بستهی سلسلهی سلسلهمویی بودیم کس...
-
با تو بودن
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 20:51
من و آوای گرمت را شنودن بدین آوا غم دل را زدودن از اول کار من دلدادگی بود ولیکن شیوهی تو دل ربودن گرفت از من مجال دیده بستن همه شببرخیالتدرگشودن قرار عمر من بر کاستن بود تو را بر لطف و زیبایی فزودن غم شیرین دوری بر من آموخت سخنگفتن غزلخواندن سرودن من و شبهای غربت تا سحرگاه چو شمعی گریه کردن ناغنودن چه خوش باشد...
-
خوش خیال کاغذی
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 18:57
دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطرهات طلاست یه کم از طلای خود حراج میکنی؟ عاشقم! با من ازدواج میکنی؟ اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی! تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما تو مچاله میشوی چرک میشوی و تکهای زباله میشوی پس برو و بیخیال باش عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش دستمال کاغذی دلش شکست گوشهای...
-
داستان آفرینش
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 15:38
سالها پیش از این زیر یک سنگ گوشهای از زمین من فقط یک کمی خاک بودم همین یک کمی خاک که دعایش پرزدن آنسوی پردهی آسمان بود آرزویش همیشه دیدن آخرین قلهی کهکشان بود ****** خاک هرشب دعا کرد از ته دل خدا را صدا کرد یک شب آخر دعایش اثر کرد یک فرشته تمام زمین را خبر کرد و خدا تکهای خاک را برداشت آسمان را در آن کاشت خاک را...