کلاغ قصه٬ گرد سفر از خود تکاند.
هنوز آرام نگرفته بود که کودک به خواب رفت.
مادر گفت: قصه ما به سر رسید
کلاغه به خونهش نرسید.
و کلاغ بر آوارگی خود گریست و پر کشید...
راستی بازم یادم رفت منو ببخش که اینقد هواس پرتمتو ماه دی بود که وارد وبلاگت شدم یه مطلبی بود که دقیقا یادم نیست درد دل دستمال کاغذی با اشک بود یا نه خلاصه مهمه یه چیزایی یادمه الان میرم دنبالش میگردم بازم میخونمشدوست دارم ؛ خداحافظ
خیلی خیلی خیلی عاشقونه بود.
اگه وقتیدی یه سر بهم بزن....ومنتظرم بابای
راستی بازم یادم رفت منو ببخش که اینقد هواس پرتم
تو ماه دی بود که وارد وبلاگت شدم یه مطلبی بود که دقیقا یادم نیست درد دل دستمال کاغذی با اشک بود یا نه خلاصه مهمه یه چیزایی یادمه الان میرم دنبالش میگردم بازم میخونمش
دوست دارم ؛ خداحافظ
خیلی خیلی خیلی عاشقونه بود.
اگه وقتیدی یه سر بهم بزن....ومنتظرم بابای