توی یک جنگل تن خیس کبود
یه پرنده آشیونه ساخته بود
خون داغ عشق خورشید تو سرش
جنگل بزرگ خورشید رو پرش
تو هوای آفتابی روی درختا میپرید
تنشو به جنگل روشن خورشید میکشید
تا یه روز ابرای سنگین اومدن
دنیای قشنگشو بهم زدن
هر چی صبر کرد آسمون آبی نشد
ابرا موندند هوا آفتابی نشد
بس که خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید
یه دفعه دیوونه شد از توی جنگل پر کشید
زندگی شو توی جنگل جا گذاشت
رفت و رفت ابرا رو زیر پا گذاشت
رفت و عاقبت به خورشیدش رسید
اما خورشید به تنش آتیش کشید
اگه خورشید یکی تو آسمونه
مرغ عاشق رو زمین فراوونه
روزی یکی به بالا چشم میدوزه
میره با اینکه میدونه میسوزه
من همون پرنده هستم که یه روز خورشیدو دید
اسم من یه قصه شد این قصه رو دنیا شنید
«اردلان سرفراز»
دوستی به من یک نهنگ هدیه داد
یک نهنگ غول پیکر نجیب
یک نهنگ مهربان سادهی نجیب
یک نهنگ را ولی کجا
میشود نگاه داشت
توی حوض و تنگ که
نمیشود نهنگ را گذاشت
هیچ جا نداشتم
آخرش نهنگ را
توی قلب خود گذاشتم
جا نبود
تنگ قلب کوچکم شکست
زیر رقص بالههای آن نهنگ مست
سالهاست
تنگ قلب من شکستهاست و این
یادگاری قشنگ دوست است
هیچ کس
باورش نمیشود ولی به جای قلب
توی سینهامنهنگ دوست است.
«عرفان نظرآهاری»
انسان=خواب+خوراک+تفریح+کار
الاغ=خواب+خوراک
پس
انسان=الاغ+کار+تفریح
و بنابراین
انسان-تفریح=الاغ +کار
و به عبارت دیگر
انسانی که تفریح نداره=الاغیه که فقط کارمیکنه!!
نمیدونم باید بگم یا نه!ولی دلم میخواد که بگم تا شما بیشتر منو بشناسید!
از اون جایی که من دخترخیلی شیطون و بازیگوشی هستم مسلماْ در مدرسه شیطنتهای فراوانی کردم!
وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم شیشهی دفتر مدرسه رو شکوندم!!
کلاس سوم راهنمایی که بودم در عرض یک هفته سه بار از کلاس
بیرونم کردن!
یه بار معلم شیمی منو برد پای تخته تا ازم درس بپرسه منم بلد نبودم و بیرونم کرد!!
یه بار داشتم ادای معلم فیزیکم رو برای دوستم در میاوردم که معلمم دید و بیرونم کرد!!
یه بارم داشتم سر کلاس زیست رمان میخوندم که معلمم دید و منو با کتابم بیرون کرد!!
خیلی جالبه نه؟!مثلاْ من تیزهوش این مملکتم!!