من آن خانه را بالاخره ساختم٬همان خانهی شیروانیدار را.
همان جا که دوست داشتی٬ وسط آن جنگل سرسبز٬
لای آن همه بوتههای تمشک٬ نرسیده به آن رودخانهی
پیچدرپیچ که یک پل سفید فلزی روی موجهای زیرش تاب
میخورد٬همانجا که افق نارنجی پیداست.
بالاخره این کوبلن هم بافته شد.
آخه عزیزم همه بچه های خودمون مرتب (حتی تو امتحانا) پست میزدن بهم گفتن حقمون ضایع می شه اینهمه پست زدیم.
حالا تو زیاد نگران نباش قراره وبلاگو ببریم تویloxblogبسازیم.
هر وقت رفتیم اونجا خبرت میکنم.
ببخشید من اصلا دلم نمیخواست این کارو بکنم مجبور شدم.
امیدوارم درکم کنی
بازم معذرت
خدانگهدار
ممنون از این که به وبلاگم سر زدی
در ضمن منظورت کدوم شعر بود....!!؟؟؟ من که شعر رو به خاطر تو ننوشتم....!!
راستی چرا وبلاگ من رو نمی ذاری تو پیوند هات؟؟
فعلا بای
یعنی چی؟!!